✘ سَـ ــرابـِ آرِزوهــ ــا ✘
خُــدایــــ ــــآ هـَرگز کـَسے رآ بـہ آنچـہ کـہ قسمتـَش نیستــ عـآدَتــ مـَده
اما امان از دست این صدای عقربه ها که چه سریع از کنار اعداد می گذرند،کجا با این عجله؟!! همه عجله دارن حتی خودم ولی معنای این همه عجله چیست،من نمی خوام عجله کنم منتها انگار دست خودم نیست،درسته دست من نیست!اطرافیان هم عجله دارن ،هرکسی به سمتی رو اورده یکی به چپ،یکی به راست،یکی می ره بالا یکی هم میاد پایین. عده ای هم مثل من راه رو گم کردن و از ترس نمی دونن کجا برن؟به کدوم سمت برن؟
می ترسم،خیلی می ترسم از فردا، از آینده، از همه چیز...خیلی بیشتر از قبل،البته الان رو هم دوست ندارم ولی چون از فردام واهمه دارم،ترجیح میدم که تو همین حال سیر کنم.می دونم، خوب میدونم بی فایده ست،گذر زمان وابسته به عقربه های تو نیست،تو هم که نباشی روز، شب می شه و شب، روز. انگار باید عادت کرد، اما من نمی تونم. یعنی این ترس و وحشت از یک دقیقه بعدم نمی ذاره که عادت کنم.این راهی ست که مدت هاست اشتباه امدم،افسوس که راه بازگشت ندارم.