✘ سَـ ــرابـِ آرِزوهــ ــا ✘
خُــدایــــ ــــآ هـَرگز کـَسے رآ بـہ آنچـہ کـہ قسمتـَش نیستــ عـآدَتــ مـَده
درون باغ اطلسی، دوباره جان گرفته گل
و خیس شده تن زمین، به زیر آن شکسته پل
گلوی خشکیده رود، دوباره خیس آب شد
صدای رعد در آسمان، پایان فصل خواب شد
و گیسوان زرد نور ، کز مشرق زمین دمید
جان دوباره ای زده ، به بازوان لخت بید
شکسته شیشه سکوت، ترانه های بلبلان
نشسته دسته های سار، به شاخ بید مهربان
ناز می کند تن علف ،دستهای مهربان باد
و می رسد به گوشها، ترانه های شاد شاد
دوباره دشت را سرمه زد، سوزش دسته های نور
که می رسد به چشم دشت ، از میان کوه های دور
جوانه های خوش نگار، که سر کشیده آسمان
غبار خستگی ربود، ز شانه های باغبان
و پاره های جان ابر ، که می چکد به روی دشت
ترجمه می کند خودش ، معنی واژه گذشت
چه نعمتی داده خدا ، به دست این فصل بهار
که می رسد ز هر کران ، نشانه ای از آن نگار