سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























✘ سَـ ــرابـِ آرِزوهــ ــا ✘

خُــدایــــ ــــآ هـَرگز کـَسے رآ بـہ آنچـہ کـہ قسمتـَش نیستــ عـآدَتــ مـَده

آیینه پرسید که چرا دیر کرده است؟؟؟

    نکند دل دیگری او را اسیر کرده است خندیدم و گفتم

او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تأخیر کرده است

گفتم امروز هوا سرد است شاید موعد قرار تغییر کرده است

 خندید به سادگیم آیینه و گفت

احساس پاک تو را زنجیر کرده است

گفتم از عشق من چنین سخن مگوی

 گفت خوابی سال‌ها دیر کرده است

 در آیینه به خود نگاه می‌کنم ـ آه!

 عشق تو عجیب مرا پیر کرده است

 راست گفت آیینه که منتظر نباش او برای همیشه دیر کرده است....


جمعه 90/10/30 10:0 عصر ρяίηсεѕѕ نظر

 اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
 غافلگیر شدیم
 چتر نداشتیم
 خندیدیم
 دویدیم
 به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم.
 
 دومین روزچطور؟
 پیش بینی اش کرده بودی
 چتر آورده بودی
 من غافلگیر شدم
 سعی میکردی من خیس نشوم
 شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود .
 
 سومین روز چطور؟
 گفتی سرت درد میکنه
 حوصله نداشتی سرما بخوری
 چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی
 و شانه راست من کاملا خیس شد .
 
 و چند روز پیش را چطور؟
 به خاطر داری؟
 با یک چتر اضافه اومدی
 مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمون نره دو قدم از هم دورتر برویم.
 
 فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم.
 تنها برو...!
 
 "دکتر علی شریعتی"

دوشنبه 90/10/26 2:0 عصر ρяίηсεѕѕ نظر

 

باید قصه ای تازه آغاز کنم و نشان دهم که هنوز میتوانم عشق بورزم
باز هم برایت مینویسم از لحظه ضیافت من و دل که در آن جای تو خالی بود
و باز هم برایت مینویسم از عطش دیدار تو ,از بغض غربت که واژه به واژه آن را گریه کردم

ابری دیگر فرا گرفته است
آسمان دلم را
میان غباری از درد نشسته ام
به انتظار نگاه بارانی

صده ها, هزاره هاست که نشسته بر سکوی انتظار یخ بسته ام,سنگ شده ام، بدل به تندیسی سیمانی شده ام .مدتهاست که زمان گم کرده بر قلب خالی این تندیس سیمانی چشم امید دوخته ام و تو را که نمیدانم کیستی و فقط میدانم مثل هیچکس نیستی ,انتظار میکشم .
بر هر ضریحی,بر هر شاخساری,بر هر قفلی,بر هر سبزه و گلی,بر هر باغ و گلستانی,بر هر خاطره و خاطره ای و بر تمامی لحظه های فرصت رو به پایانم
آمدنت را
دخیل بسته ام

......................................................
بیا.  

پنج شنبه 90/10/22 4:0 عصر ρяίηсεѕѕ نظر

* یه چشم همیشه باید توش اشک باشه وگرنه  میسوزه...   
* یه دل همیشه باید توش غم باشه وگرنه میشکنه...
یه لب همیشه باید روش خنده باشه وگرنه زود پیر میشه...
یه کبوترهمیشه باید عشق پرواز داشته باشه وگرنه اسیر میشه...
یه صورت همیشه باید شاد باشه وگرنه به دل هیچ کس نمی چسبه...
* یه دیوار همیشه باید به یه تیر تکیه کنه وگرنه میریزه ...
یه جاده همیشه باید انتها داشته باشه وگرنه مثل یه کلاف سر در گم میشه ...   
یه قلب پاک همیشه باید به یه نفر ایمان داشته باشه وگرنه فاسد میشه...

 


شنبه 90/10/17 4:0 عصر ρяίηсεѕѕ نظر

قلبت را به‌ من بده، چرا که قلب تو همه ‌چیز من است، هر‌آن‌چه را که ندارم. تو می‌توانی عشق مرا تسخیر کنی آن‌گاه با پاهای تو گام بر می‌ دارم، با دست‌هایت مهربانی را لمس می‌کنم و با چشم‌هایت خوبی را نظاره‌ گرم. با فکر و اندیشه پاک و ایثارگرت می‌اندیشم که هستم، مانند تو، مانند همه. با زره استوار شکیبایی‌ات، در برابر کمبودها و ناتوانی‌هایم، می‌ایستم و طلوع آفتاب را بر شانه‌هایم حس می‌کنم و زندگی را معنا می‌بخشم، اگر تو بخواهی...
هرگز نخواستم به‌من ترحم کنی... حتی با تصور این‌کلمه انزجاری غیرقابل وصف وجودم را پر می‌کند. زمانی‌که قلب تو برای عشق به‌من، به‌تپش درآید، آشناتر از هرکس با من خواهی بود. آن‌گاه از نگاهت رنگ ترحم می‌رود و نقش زیبای دوستی نمایان می‌شود و من با اعتماد به‌دوستی خالصانه‌ات، اعتماد به‌نفس خود را می‌یابم. با وجود نقصی که در ظاهر دارم، صادقانه استعدادها و توانایی‌های  باطنی‌ام را تحسین خواهی کرد و با احترام به ‌شخصیت واقعی و حقیقی‌ام غروری دوباره به‌ من تقدیم می‌کنی. بودنم را باورم خواهی ساخت و مرا که تا به‌ حال از ضربان قلبم و طنین نفس‌هایم نگران بودم، شادمانه به ‌زندگی باز می‌گردانی. آری من برای بودن، زیستن و دلخوشی‌ام به‌  دوستی چون تو محتاجم. دیرزمانی است که با این افکار ثانیه‌های دردناک زندگیم را ورق می‌زنم...

دوشنبه 90/10/12 11:0 عصر ρяίηсεѕѕ نظر

بی رحم تر از اونی هستی که فکر می کردم،البته شایدم دست خودت نباشه...این طبیعتته، تو مقصر نیستی... ولی آخه چرا؟!چرا اینقدر زود همه چی می گذره؟! چرا زودتر از قبل؟! مگه یک ثانیه بعد چه اتفاقی قراره رخ بده که اینقدر عجله داری؟!چرا!
همیشه عکس همه چیز رخ می ده؟! خدایا،چقدر سوال دارم ،چقدر چرا دارم...
وقتی دلم میخواد زمان بایسته زود تراز قبل می گذره و بالعکس. اونجاست که عقربه هات توان حرکت ندارن .خسته کننده
 اما امان از دست این صدای عقربه ها که چه سریع از کنار اعداد می گذرند،کجا با این عجله؟!! همه عجله دارن حتی خودم ولی معنای این همه عجله چیست،من نمی خوام عجله کنم منتها انگار دست خودم نیست،درسته دست من نیست!
اطرافیان هم عجله دارن ،هرکسی به سمتی رو اورده یکی به چپ،یکی به راست،یکی می ره بالا یکی هم میاد پایین. عده ای هم مثل من راه رو گم کردن و از ترس نمی دونن کجا برن؟به کدوم سمت برن؟وااااای
می ترسم،خیلی می ترسم از فردا، از آینده، از همه چیز...خیلی بیشتر از قبل،البته الان رو هم دوست ندارم ولی چون از فردام واهمه دارم،ترجیح  میدم که تو همین حال سیر کنم.می دونم، خوب میدونم بی فایده ست،گذر زمان وابسته به عقربه های تو نیست،تو هم که نباشی روز، شب می شه و شب، روز. انگار باید عادت کرد، اما من نمی تونم. یعنی این ترس و وحشت از یک دقیقه بعدم نمی ذاره که عادت کنم.
این راهی ست که مدت هاست اشتباه امدم،افسوس که راه بازگشت ندارم.گریه‌آور

 


سه شنبه 90/10/6 6:0 عصر ρяίηсεѕѕ نظر

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

آیکُن های اِمیلی

تقلیـــد نشــانه تاییــد استــ