✘ سَـ ــرابـِ آرِزوهــ ــا ✘
خُــدایــــ ــــآ هـَرگز کـَسے رآ بـہ آنچـہ کـہ قسمتـَش نیستــ عـآدَتــ مـَده
حمــــــاقـت کـه شاخ و دمـــ نــدارد! شبی از پشت یک تنهایی نمناک و باران تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردمـ تمامـ شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهـــــــایت دعا کردمـ پس ازِ یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهایی امـ رویید با حسرت جدا کردمـ و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلمــــــــــــــــــــ گفتی دلمـ حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی و منـ تنها برای دیدن زیبایی آن چشمـ تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردمـ همین بود آخرین حرفت و منـ بعد از عبور تلخ و غمگینت حریمـ چشمهایمـ را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردمـ نمی دانمـ چــــــــــــــــــــــــــــــــرا ؟ نمی دانمـ چرا ؟ شاید خطا کردمـ و تو بی آن که فکر غربت چشمان منـ باشی نمی دانمـ کجا ، تا کی ، برای چه ، نمی دانمـ چـــــــــــــــــــــــــــــــــرا ؟ شاید به رسمـ و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهـــــــــــایت دعا کردمــ! بیــا حـَواسْ هایـــــِمان رآ پــَرتْ کـُنـیــمـْ... !! عازم یکـــ سفرم ؛ سفرے دور به جایے نزدیکـــ ؛ سفرے از خود مـ ـن تا به خودم ؛ مدتے هستـــ نگاهم ؛ به تماشاے خـ ـ ـداستـــ ؛ وامیدم به خـ ـ ـداوندے اوستـــ . . .! رقاص کـہ باشے ، دیگر آهنگ خاصے مــعنے ندارد هر روز برایش مےرقــصم . . .!!!
دَر نِمایشـــگاه سنگـ های قیمتــــــی جای دِلــــَـــت خالی بود ـ!! فردا...
حمـاقـت یـعنـــــــے مـن کـه
اینقــدر میـــــــــرومــــ تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـــــــوے!
خـبری از دل تنـــــگـےٍ تـو نمـی شود!
برمیگردمـــ چــــــــون
دلـتنـــــگـت مــی شــومـــ!!!
مالـــ ِ هـَر کــِ دورتـَر اُفـتـاد عـاشـِقـ ـتـَرـهـ
اَول مــَن!
راسـْتے حـَواســــَمـْ... رآ میــدهـے کــِ پــَـــرت کـُنــَمـْ... !!؟
بـا هـر آهنگے بـاید برقـصے !!!
و ایـن روزهـا . . .
چه بـد آهنگــ هایـے مےزنـد روزگــــار ،
و مـن . . .
تو به من
می گویی برو
قلبت یخ میزند
زیباتر می شوی
تو اصلا می دانی
سرد و مغروری
زیباتر می شوی؟
امروز...
تو به من
در دلت می خندی
عاقبت می خندم
با نگاهم
من به تو
در دلت می گویی
شاعری دیوانه است
من به تو می گویم
شاعری دیوانگیست
نه...!
من دیوانه ام
شاعری دلدادگیست
غرق در دریای چشمانت
در هوایت گم شدم
می ترسم از پیدا شدن
بگذار در خاطره هایت گم شوم
روزی پیدا شوم که دگر
عشقی نیست
شاعری دیوانگیست
خاطره هایت خط خطیست
خاطره ی روزی که
تو به من
گفتی بمان
همین دیروز...