حرفهاي آخرت را زدي و رفتي ؟
ميگذاشتي من نيز حرفهايم را برايت بگويم
لحظه اي صبر ميکردي تا براي آخرين بار چشمهايت را ببينم ،
حتي اگر شده در خيالم دستهايت را بگيرم
چه راحت شکستي دلم را ، حتي نشنيدي يک کلام از حرفهايم را ،
چه راحت پا گذاشتي بر روي دلم ،حالا من مانده ام و تنهايي و يک درياي غم
چه آسان دلکندي از همه چيز ، نه ديگر بي تو در اين دنيا جاي من نيست ...
به جا ماند خاطره هاي شيرين در لحظه هاي با هم بودنمان
و همه ي اين خاطره ها در يک لحظه بر باد رفت ...